[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ] [ 9:35 ] [ من ] |
دیر یا زود متوجه میشی که فقط یک چیزه که مهمه: پول!
و چه بهتر که آدم زودتر این موضوع رو بفهمه. من متاسفانه دیر فهمیدم. نه اینکه نفهمیده باشم، خیلی وقتا خودم رو به نفهمیدن زدم و خواستم قانع بشم که شاید اونقدرا هم مهم نیست. سندهیل مولاینیتن کتاب نوشته با اسم "فقر احمق میکند" و استدلال میکنه که فقیر شدن باعث میشه تصمیمات احمقانه بیشتر بگیریم و نسل به نسل احمقتر بشیم. با اینحال من میخوام بگم که فقر آدم رو بیشخصیت هم میکنه. دقیقا موضوعی که آلن دوباتن توی کتاب "اضطراب موقعیت" بهش اشاره میکنه و میگه که آدمای فقیر دیده نمیشن و وقتی وارد اتاقی میشن یا از اتاقی خارج میشن، کسی متوجه نمیشه. وقتی که به اندازه کافی پول نداری، توی جنبههای مختلف زندگی باید به دیگران باج بدی. ذره به ذره شخصیتت رو از دست میدی و بعد از چند وقت حس میکنی یه بردهای شدی که هیچ اختیاری از خودت نداری و نمیتونی برای زندگیت تصمیمی بگیری. رابرت کیوساکی خیلی خوب توضیح میده که ما باید بین 2 گزینه انتخاب کنیم:
1. امنیت
2. آزادی
و من همیشه سعی داشتم امنیت رو انتخاب کنم. یه زندگی آروم و بیدغدغه. تلاش برای راضی نگه داشتن دیگران. تلاش برای اینکه کسی ناراحت نشه و ... و بهای این نوع زندگی اینه که در نهایت آزادی خودت رو از دست میدی. و منظورم از آزادی این نیست که نتونی لباسی که میپوشی رو انتخاب کنی، نتونی سفری که میخوای بری و خودت مشخص کنی و ... منظور از آزادی اینه که برای تصمیم گرفتن در مورد کوچکترین مسائل مربوط به خودت، حس میکنی اول باید نظر دیگران رو بپرسی، موافقت اونا رو جلب کنی و ...
و پول کافی نداشتن سنگ بنای همه این مسائله. وقتی به اندازهای پول داشته باشی که تا اراده کنی بتونی حتی از کارت استعفا بدی و هرجا خواستی بری نه اینکه منتظر تعیین تکلیف از سمت رئیس و مقامهای بالاتر باشی، بتونی یه ماشین جدید بخری نه اینکه حتی از پس تعمیر ماشینی که الان داری برنیای، بتونی خونهای که میخوای رو بدون دغدغه اجاره کنی، بتونی واسه سفرهای مختلف بدون دغدغه برنامهریزی کنی و ... قطعا زندگی شکل متفاوتی داره. وقتی شرایطت اینجوری نباشه بالاخره یه جا جلوی بقیه احساس کوچیک بودن میکنی چون از پس کارایی که توقع داشتن انجام بدی برنیومدی. و وقتی هم که بهت بگن ما چنین توقعاتی ازت نداریم احساس بدتری به آدم میده چون در نهایت حس میکنی آدم برعرضهای هستی که حتی انتظار شرایط بهتر رو از سمت تو ندارن. توی چنین وضعیتی بههیچ عنوان نمیشه با راهکارهایی مثل "پول همهچیز نیست"، "مقصد خاک است" و چیزایی شبیه این زندگی رو ادامه داد.
این متن روضه خوندن و آهوناله نیست. موضوع اینه که خوشبینی، توجه به اخلاقیات و سیرت زیبا و سایر موضوعات مشابه زمانی مفهوم پیدا میکنه که سنگ بنای اول سر جاش باشه یعنی پول. الان میتونم آدمایی که اکثر زمانشون رو در مغازه سر میکنن ا پول بیشتری دربیارن رو درک کنم. درسته که زمان زیادی رو کنار خانواده نمیگذرونن ولی خیلی زودتر از من فهمیدن که پول چقدر مهمه. درسته که خیلی مادیگرایانه داره بهنظر میاد اما من در مورد پول زیاد حرف نمیزنم، صرفا در مورد پول حرف میزنم به شکلی که نیازهای کف هرم مازلو رو پوشش بده. حالا اینکه کف هرم مازلوی هرکس شامل چه نیازهایی میشه قطعا فرد به فرد متفاوته. برای یک نفر سیر شدن میتونه با نون خشک باشه و یک نفر دیگه سیر شدن رو چلوکباب برگ ببینه.
حالا راهکار چیه؟ خب واضحه که راه سادهای وجود نداره و قطعا قراره مسیر زمانبر و اعصابخورد کنی باشه. البته که طبیعیه و برای رسیدن به آزادی، مهمترین امنیت یعنی امنیت روانی رو باید از دست بدی. خبر جالب اینه که آدم فکر میکنه با انتخاب امنیت، قراره امنیت روانی هم داشتهباشه ولی وقتی حس کنی شخصیتت رو داری از دست میدی معنی دیگهای جز از بین رفتن امنیت روانی نداره! تحت هر شرایطی باید توی ذهنت باشه که پول مهمترین چیزه. اولویت اصلی پول بیشتره. و به مرور طی 3 تا 5 سال همزمان با بدست آوردن شرایط مالی بهتر، میشه شخصیتت هم آروم آروم برگرده و احترامت بیشتر از این حفظ بشه. مهم نیست راه بدست اومدن اون پول چیه و باید مسیرهای مختلفی تست بشه تا در نهایت به نتیجه برسه. به قول گاس فرینگ توی سریال برکینگ بد:
A Man Provides For His Family! When You Have Children You Always Have A Family, They Will Always Be Your Priority Your Responsibility And A Man... Man Provides, And He Does It Even When He's Not Appreciated Or Respected Or Even Loved, He Simply Bears Up And He Does It.
برچسب : نویسنده : afteryou بازدید : 9